
قدیمی بودنمان به چشم خودمان نمیآید، اما واقعیت اینکه حالا همه چیز فرق کرده. دیگر حتی توی فرم کنکور و پذیرش دانشگاه پرسیدهاند «نظام متوسطه قدیم یا جدید» و منظورش هم از «قدیم» دقیقا خود ماست که پنج سال بچه دبستانی بودیم و سه سال راهنمایی خواندیم و سه سال دبیرستان و یک سال پیش دانشگاهی... بله... به همین زودی قدیمی شدیم؛ رفت.
اما قدیمی بودنمان به همین اسم ظاهر ختم نمیشود و باطن جالبتری دارد. خواهرزاده کوچک من با ذوق از امتحانی که داده حرف میزند و میگوید «امتحان دادن خیلی باحاله» با تعجب میپرسم «کدوم قسمتش باحاله؟» میگوید «خانوممون بهمون پلی کپی رنگی میده و با هم جواب میدیم» ناخودآگاه میگویم «چه باحال!»
اما توی ذهنم همۀ همان خاطرات تلخ یک هو و یک جا پررنگ میشوند. اشکهایی که بعضی وقتها بچهها قبل از امتحان و بیشتر وقتها بعد از امتحان میریختند؛ جلوی چشمم میآید. «خانم تو رو خدا یه امتحان دیگه بگیرید» توی گوشم میپیچد. برگههای امتحانی ساده و بیخطی که از زیر سوالهای صفحه اول تا پشت صفحه را جا داشتیم برای جواب دادن و البته کیفهایی که روی میز میگذاشتیم و پشتشان از دشمن فرضی سنگر میگرفتیم. وضعیتی که از خشونت و جدیت آن روزها فقط مضحک بودن این روزهایش باقی مانده است.
و قانون همین است. میدانی؟ سختی نمیماند. به گواه همه شبهایی که بیدار ماندیم و خیال کردیم جریمههای لعنتی تمامی ندارد. اما تمام شدند. به گواه استرسهایی که کشیدیم برای امتحانهای کلاسی بیخاصیت و بعد؟ امتحان خوب یا بد تمام شد و نمرهمان خوب یا بد به فراموشی سپرده شد. به گواه معلمهای بد اخلاقی که به جای درس دادن، عذاب میدادند و حالا سال هاست که بازنشسته شدهاند. به گواه همین اول مهری که از راه رسیده و بچههای نسلی که غول مرحله آخر ما یعنی امتحان برایشان بازی است... سختی نمیماند... سخت نگیر رفیق نادیده!
دیدگاه کاربران